شماره معکوس p2

_ ۱۱ سال بعد _ * دوران جوانی *

با غرور چرخی زد
صدای عکس برداری کل فضا را پر کرده بود و تنها صدای پاشنه کفش هایش به این صدا غلبه می‌کرد

زمان عکس برداری تمام شد و با خستگی فراوانی روی صندلی نشست و کفش های پاشنه بلند را از پا در آورد

" اوف باز که ورم کرده" Emilia

مشغول غر غر بود که صدای زنگ موبایل به گوشش رسید و با عجله سمت کیفش رفت

" الو امیلیا کجایی؟" erica

"عکس برداری همین الان تموم شد خواهر دارم میام چیزی شده؟" Emilia

"نه فقط می خواستم بگم جونگ‌کوک داره میاد دنبالت من ماشین رو برداشتم" erica

"پوف باشه ، فعلا" Emilia

با حرص دندان هایش را به هم سایید و وارد فضای سبز شد
نفس عمیقی‌گرفت و زیر لب زمزمه کرد

"آروم باش و جوابش رو نده " Emilia

صدای بوق متعددی را احساس کرد و اخم هایش در هم رفت و نتوانست آنها را بشکند !
دست به سینه جلو رفت و تا خواست داخل ماشین بشیند صدای شادمان جئون را شنید

"سلام ، عکس برداری چطور بود؟" jk

نیشخند زد و برگشت

"میتونی نتایج رو ببینی " Emilia

اخم های جئون در هم رفت و به سرعت آنها را باز کرد و با لبخند به او خیره شد

" بشین ، سر راه باید برم شیرینی فروشی چیزی میخوری؟" jk

داخل ماشین نشست و کمربندش را محکم کرد

"نه فقط برو خونه خستم" Emilia

جئون لبخندی زد و بلافاصله ماشین را روشن کرد

" راستی اریکا گفت توی راه ماشین خراب شده،تورو برسونم خونه میرم دنبالش گفتم نگران نشی " jk

نیشخند مسخره ای از سر اعصبانیت زد و گفت :

" مگه میشه خواهر من ناجی مهربونی مثل تو داشته باشه که هر دقیقه بخاطرش قید کار رو بزنه و بردگی کنه و من نگران بشم؟"Emilia
دیدگاه ها (۶)

شماره معکوس p3

شماره معکوس p4

شماره معکوس p1

mysterious p20

﴿ برده ﴾۷. part چه برسه که بهش نزدیک بشم ، اوفی کشید و کیف ...

سایه‌ی سه و سه دقیقه: قسمت هفدهمباد از پنجره نیمه‌باز می‌وزی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط